برداشت های سیاسی یک رزمنده سایبری

برداشت های سیاسی یک رزمنده سایبری

ما با ولایت زنده ایم .... تا زنده ایم رزمنده ایم
برداشت های سیاسی یک رزمنده سایبری

برداشت های سیاسی یک رزمنده سایبری

ما با ولایت زنده ایم .... تا زنده ایم رزمنده ایم

تاریخ فلسطین از منظر قرآن



پس از شکستن بت‌ها، حضرت ابراهیم دیگر نمی‌توانست در میان قومش زندگی کند. لذا خداوند به واسطه فرشته‌ای با وی سخن گفت و او را به سمت زمین فلسطین هدایت کرد.به داستان ابراهیم(ع) بازمی‌گردیم. خداوند، زمین فلسطین را به ابراهیم(ع) عطا فرمود تا او و نسل او در آن زندگی کنند.

- آیا خداوند در قرآن، در خصوص مالکیت فلسطین، سخنی فرموده است؟ آیا خداوند این زمین را به یهودیان داده است. ما قصد داریم در طی دو مقاله، مالکیت فلسطین را در قرآن مجید بررسی کنیم. در قسمت اول، این موضوع را در زمان حضرت ابراهیم(ع) بررسی کرده‌ایم و در قسمت بعد، به حضرت موسی(ع) و نزول تورات خواهیم پرداخت.

*****

 

 

ماجرای مالکیت فلسطین، از حضرت ابراهیم(ع) شروع می‌شود. او در میانه یک قوم سراسر گمراه و بت‌پرست در جنوب عراق کنونی، به دنیا آمد. ابراهیم در سنین نوجوانی بود[1] که به عقل خود و بدون اینکه معلمی دیده باشد، فهمید که بت‌ها نمی‌توانند «خدا» یعنی آفرینندۀ موجودات باشند. پس در یک اقدام انقلابی، بت‌های قومش را شکست. در ابتدا برای آن مردم، معلوم نبود که چه کسی بت‌ها را شکسته است. اما پدر بت‌ساز ابراهیم، وقتی تبر خود را در معبد یافت و سخنان پیشین پسرش را در نفی بت‌ها به یاد آورد، علیه او شهادت داد. ابراهیم با آنها محاجّه کرد، اما فایده‌ای نداشت.

آتش عظیمی برای سوزاندن ابراهیم، مهیا شد. در برخی روایات آمده است که خداوند حکیم، باد شدیدی فرستاد و بسیاری از ظالمانی را که قصد داشتند ابراهیم را بسوزانند، سوزانید و اینچنین ابراهیم در میانۀ شلوغی، به سلامت از میانۀ آتش بیرون آمد و کسی متعرّض او نشد.

فلسطین به ابراهیم عطا می‌شود

پس از این دشمنی وافر، ابراهیم دیگر نمی‌توانست در میان قومش زندگی کند. لذا خداوند به واسطۀ فرشته‌ای با وی سخن گفت و او را به سمت زمین فلسطین هدایت کرد. در این مسیر، پسرخاله‌اش لوط نیز با وی همراه شد. خداوند در سورۀ انبیاء در این باره چنین فرموده است:

گفتیم: اى آتش، بر ابراهیم سرد و سلامت باش. مى‏خواستند براى ابراهیم مکرى بیندیشند، ولى ما زیانکارشان کردیم. و ابراهیم و لوط را رهانیده، به سرزمینى بردیم که آن را برکت جهانیان قرار داده‏ایم. و به او اسحاق را، و یعقوب را مضافاً بخشیدیم و همه را از شایستگان گردانیدیم‏ (انبیاء/ 69 تا 72).

قُلْنَا یَا نَارُ کُونىِ بَرْدًا وَ سَلامًا عَلىَ إبراهِیمَ * وَ أرَادُواْ بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسرَِین *‏ وَ نجََّیْنَاهُ وَ لُوطًا إلىَ الأرْضِ الَّتىِ بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ * وَ وَهَبْنَا لَهُ إسْحَاقَ وَ یَعقُوبَ نَافِلَةً وَ کلاًُّ جَعَلْنَا صَالِحِین‏ *

خداوند به عوض بت‌شکنی ابراهیم، سه پاداش به او عطا کرد. اول زمین فلسطین را برای سکونت آن حضرت و فرزندانش به وی بخشید و سپس او را به مقام پیامبری نائل فرمود، و ثالثاً بشارت داد که آخرین پیامبر را از نسل او خواهد فرستاد.


سرزمین فلسطین به ابراهیم (ع) عطا شد


در آیۀ 71 فوق، خداوند از فلسطین با عنوان عجیبی یاد کرده است: «زمینی که برای جهانیان در آن برکت نهاده‌ایم» (الأرْضِ الَّتىِ بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ). این اصطلاح، حداقل دو نوبت دیگر نیز در قرآن به کار رفته است. مثلاً در ادامۀ همین سوره، خداوند اشاره دارد که به حضرت سلیمان(ع) بادهایی عطا فرموده تا در «زمینی که در آن برکت نهاده‌ایم» تحت امر او باشند: «وَ لِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تجَْرِى بِأمْرِهِ إلىَ الأرضِ الَّتىِ بَارَکْنَا فِیهَا» (انبیاء/ 81).

همچنین در ابتدای سورۀ إسراء، به معراج پیامبر اکرم که از مسجد الاقصی[2] آغاز شده، اشاره‌ای رفته سپس آن مسجد و پیرامونش را مبارک خوانده است:

سبحان است آن کسی که بنده‌اش (محمد) را شبانه از مسجد الحرام به سوی مسجد الاقصی سیر داد ــ (مسجدی) که در پیرامونش برکت نهادیم ــ تا معجزاتمان را به وی بنمایانیم، همانا که او شنوا و بینا است (إسراء/ 1).

سُبْحانَ الَّذِی أسْرَى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إلَى الْمَسْجِدِ الأقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.

به داستان ابراهیم(ع) بازمی‌گردیم. خداوند، زمین فلسطین را به ابراهیم(ع) عطا فرمود تا او و نسل او در آن زندگی کنند. در تورات سخنی عجیب و صحیح در این مقطع، مذکور است. خداوند پس از اعطای فلسطین به ابراهیم(ع) به او خبر می‌دهد که نسل تو به زودی به غربت می‌روند و بیگانگان را بندگی می‌کنند و بعد از چهارصد سال، به اینجا بازخواهد گشت، یعنی در پشت چهارم (پیدایش 15/ 13 تا 16). این پیشگویی به ماجرای یوسف و سکونت بنی‌اسرائیل در مصر اشاره داد. در واقع نیز به همینطور رخ داده است (شرح ماجرا در بخش «ارض موعود» خواهد آمد).


اما ساره همسر او، نازا ماند. ابراهیم مکرراً به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا لیاقت یابد و به آن وعده‌ها نایل شود مخصوصاً که خدای تعالی بشارت داده بود که خاتم النبیین را از نسل وی خواهد فرستاد. اما فقط مال و احشام و خدم و حشم حضرت ابراهیم بود که فزونی می‌یافت و او هنوز فرزندی نداشت.

ابراهیم از هشتاد سال گذشته بود که خداوند به او فهماند که باید با کنیز ساره، ازدواج کند. پس اسماعیل(ع) در آن ایام، از هاجر به دنیا آمده نخست‌زادۀ ابراهیم(ع) شد. هنوز سن اسماعیل به دو سال نرسیده بود که خداوند به ابراهیم(ع) دستور داد تا پسر و مادرش را به سرزمین حجاز ببرد. زیرا خداوند می‌خواهد تا از او، قومی بزرگ در آنجا پدید آورَد.

از برخی آیات و روایات استنباط می‌شود اینکه چه قومی در کدام زمین به وجود آیند، به اذن و تقدیر خداست. لذا خداوند حکیم، با هجرت هاجر و اسماعیل به زمین حجاز، این گنج را از دسترس حوادث مخفی کرد تا در آتیه رسول اعظم خود را از نسل مبارک اسماعیل(ع) به عرصۀ گیتی آورَد. اما ابراهیم(ع) که این را دانسته بود مشقّت سفر را به جان می‌خرید و مکرراً از فلسطین به حجاز می‌رفت تا اسماعیل را ببیند. و از اینجا بود که خداوند دستور داد تا پسرش را ذبح کند تا محبت فرزند از دلش برود، و بداند که خداست که فرزند را حفظ می‌کند و نه ابراهیم. و آن حضرت به خواست خدا چاقو را بر گلوی فرزندش نهاد ولی چاقو به فرمان خدا، نبرید. و اینچنین ابراهیم از آن شبهِ گناه، پاک شد.

و خداوند به عوض قبول قربانی، باز هم به ابراهیم(ع) پاداش داد. سه مرد نورانی، به خانۀ او آمدند. او برایشان گوساله‌ای کباب کرد اما وقتی دید نمی‌خورند، دانست که فرشتگانند (جبرائیل و میکائیل و اسرافیل). میهمانان، به ابراهیم بشارت دادند که همسرت اصلاح شده، فرزندی خواهد آورد (هود/ 71 ـ حجر/ 53 ـ ذاریات/ 28). طبق نقل تورات، ساره در آن زمان90 ساله و ابراهیم 100 ساله بود. ساره که این مکالمات را می‌شنید بیرون دوید و سخن فرشتگان را مضحکه کرد. فرشتگان او را ملامت کردند (هود/ 73) و فرزندش را «اضحاک» (= اسحاق) نام نهادند. شاید برای آنکه نشانه‌ای باشد که ساره اصلاً منتظر تولد فرزندی نبود. با وجود این، علمای یهود در تورات دست برده و اسحاق را «فرزند وعده» معرفی کرده‌اند، (یعنی فرزندی که در جوانی ابراهیم(ع) به او وعده شده بود که منجی جهان در آینده از او متولد خواهد شد). اما نازا بودن ساره و نامگذاری اسحاق، نشان می‌دهد که ساره منتظر تولد فرزندی نبوده است. چون می‌دانسته که وعدۀ خداوند با تولد اسماعیل(ع) محقق ‌شده است.[3]

و ابراهیم(ع) آنقدر عمر کرد تا نوه‌اش یعقوب(ع) را نیز دید، آنچنانکه فرشتگان به او وعده کرده بودند (هود/ 71). نهایتاً حضرت ابراهیم(ع) طبق نقل تورات و برخی روایت شیعه، در سن 175 سالگی از دنیا رفت و در شهر الخلیل دفن شد.

نوه‌ و نتیجه‌های ابراهیم، به مصر تبعید می‌شوند

حضرت یعقوب(ع)، وارثِ بر حق پدرش اسحاق(ع) و جدش ابراهیم(ع) شد. او در طول زندگی‌اش چهار همسر گرفت که دوازده پسر و یک دختر به نام دینا، برای او به دنیا آوردند. این دوازده پسر، به «بنی‌اسرائیل» ملقب شدند. زیرا خداوند به آن حضرت، لقب «اسرائیل» داده بود (آل‌عمران/ 93 ـ مریم/ 58).

حضرت یوسف(ع) در نوجوانی دو رؤیای صادقه دید. تعبیر آنها این بود که او رئیس برادرانش خواهد شد و آنها مطیع او. خواب اول را برای برادرانش گفت و دومی را برای پدرش. یعقوب(ع) که حسادت پسرانش را می‌دانست، یوسف را نهی کرد که اینها را برای برادرانت بازگو مکن. غافل از اینکه او خواب نخستین را برای آنها، گفته بود و این پیغمبرزاده‌ها که علم تعبیر می‌دانستند مقصود خداوند را دانستند. پس تصمیم گرفتند تا ارادۀ خدا را تغییر دهند. لذا یوسف را در یکی از اوقات طولانی، که به چرا می‌رفتند با خود بردند تا او را بکشند. برادر چهارم به نام یهودا، نگذاشت که یوسف کشته شود و لذا او را در چاه خشکی زندانی کردند تا درباره‌اش تصمیم گرفته شود. سپس به فروختن او به کاروانی از اسماعیلیان (نوه‌های حضرت اسماعیل ع) رضایت دادند.


الباقی ماجرا مشهور است. یوسف در سفر سومی که برادران برای خرید گندم به مصر آمدند، خودش را به آنها شناساند. او پیش از آن با برادرانش به زبان قبطی و با مترجم سخن می‌گفت و ظن آنها را برنمی‌انگیخت. نتیجه اینکه برادران به ارادۀ خداوند در سیادت یوسف(ع) رضایت دادند و از اعمال بد خود توبه کردند. خداوند نیز راهی برای آنها قرار داد تا گناه عمدی آنها در همین دنیا کفاره شود.

راه کفاره این بود که یوسف(ع) به برادرانش دستور داد که به کنعان برگردید و با تمام خانواده به مصر کوچ کنید. بر خلاف آنچه به نظر می‌رسد این مهاجرت به سبب قحطی نبوده است. زیرا حضرت یعقوب و فرزندانش بعد از دوران قحطی به کنعان بازنگشتند. برادران یوسف، در واقع به مصر تبعید شده بودند تا از گناه عامدانه‌ای که برای مخالفت با فرمان خداوند مرتکب شده بودند پاک شوند. لذا وقتی حضرت یعقوب(ع) از دنیا رفت، فرزندانش او را به فلسطین برده در جنب پدرانش (حضرات ابراهیم و اسحاق)، دفن کردند و به مصر بازگشتند. خداوند مقرر فرمود که تمام برادران در این غربت در مصر بمیرند و حتی لیاقت نیابند که جسدشان در فلسطین دفن شود. فقط چون یوسف(ع) در این میانه گناهی نداشت بعدها جسدش به فلسطین برده شد.

بشارت صحیح به ارض موعود

«ارض موعود» از اینجا شکل گرفت که طبق نقل تورات، حضرت یعقوب قبل از مرگ خود به بنی‌اسرائیل وعده داد که خداوند بالاخره شما را به سرزمین پدرانتان برمی‌گرداند (پیدایش 48/ 21). حضرت یوسف(ع) نیز سخن مشابهی را فرمود که خداوند از شما تفقّد خواهد کرد و به آن زمین مقدس بازخواهید گشت و در آن وقت جسد مرا به آنجا ببرید (پیدایش 50/ 24 و 25). این وعده، توسط حضرت موسی(ع) تحقق یافت و خداوند برای انجامش آنقدر جدّی بود که فرعون و مصریانی که با آن مخالف بودند را در دریا غرق کرد.

پیش‌تر گفتیم که خداوند حکیم، دوران اسارت و تبعید بنی‌اسرائیل در مصر را به حضرت ابراهیم(ع) خبر داده بود. طبق آن قول، مقرر بود که بنی‌اسرائیل چهارصد سال یا چهار نسل در خارج از فلسطین بمانند تا از گناهان پاک شوند. قرآن خبر می‌دهد که اهمیت یوسف(ع) و کارهای بزرگ او در زمانۀ موسی(ع) فراموش شده بود. لذا یکی از اقوام فرعون که در نهان به موسی(ع) ایمان داشت فضل یوسف(ع) را یادآور شد (غافر/ 34). و خداوند نیز خبر می‌دهد که ظلم فرعونیان به بنی‌اسرائیل و کشتن نوزادان پسر، از تقدیرات خداوند بر این قوم بوده است:

وَ إذْ نجََّیْنَاکُم مِّنْ ءَالِ فِرْعَونَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ یُذَبحُِّونَ أبْنَاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَ فىِ ذَالِکُم بَلاَءٌ مِّن رَبِّکُمْ عَظِیمٌ‏ (بقره/ 49).

لذا بنی‌اسرائیل بیشتر از همیشه به درگاه پروردگار دعا کردند. و خداوند به این ترتیب، موسی(ع) را فرستاد تا آنها را نجات دهد و به زمین پدرشان ابراهیم باز آورَد.


امیر اهوارکی

[1].. اینکه ابراهیم در هنگام شکستن بت‌ها، نوجوان یا جوان بوده در آیات قرآن و احادیث مذکور است:

پرسیدند: چه کسی با خدایان ما چنین کرده است؟ هر آینه او از ستمکاران است. گفتند: شنیده‏ایم که جوانى به نام ابراهیم، از آنها سخن مى‏گفته است (انبیاء/ 59 و 60). قَالُواْ مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ * قَالُواْ سَمِعْنَا فَتىً یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إبْراهِیم‏ *

در تفسیر نمونه در ذیل این آیه آمده است:

ابراهیم طبق بعضى از روایات در آن موقع کاملاً جوان بود و احتمالاً سن او از شانزده سال تجاوز نمى‏کرد.

همچنین آیات 74 تا 84 از سورۀ انعام که در خصوص خداجویی ابراهیم و پرستش ستارگان و ماه و خورشید آمده، مخصوص همین دوران است. ابراهیم در نوجوانی، دانسته بود که مصنوعات پدرش، نمی‌توانند خدا باشند. زیرا خداست که ما را می‌آفریند و نه بالعکس. لذا از بت‌ها روی گردانده، در جست‌وجوی خداوند خالق به اجرام آسمانی روی آورد. اما به‌زودی فهمید که اشتباه می‌کرده است. در این آیات، خداوند اشاره‌ای دارد به اینکه هدایت ابراهیم بدون واسطۀ بشری، صورت گرفته است. این واقعه را می‌توان قبل از بت‌شکنی ابراهیم دانست.

در حدیثی که شیخ صدوق در کتاب التوحید از امام باقر(ع) نقل کرده، ایشان در ضمن سخن خود به حضرت ابراهیم(ع) اشاره فرموده است:

ابراهیم(ع) در حالیکه کوچک بود، به قوم خود فرمود: به درستى که من از آنچه شما شریک خدا مى‏سازید، بیزارم. (صدوق بن بابویه، التوحید، باب 15، ح 4). ... قال‏ إبراهیم ع و هُوَ صَغیرٌ لِقَومِهِ «إنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُون» [انعام/ 78]‏.

[2]. سورۀ إسراء، در مکه نازل شد و واضح است که در این زمان، مسجد الاقصی هنوز ساخته نشده بود. فلسطین در سال 15 هجری قمری یعنی چهار سال بعد از رحلت حضرت رسول‌الله(ص)، به واسطۀ خلیفۀ دوم فتح شد و بعدها مسجدی در آن زمین مقدس، بنا گشت که به فرمودۀ خداوند، «الاقصی» نام گرفت. «مسجد الاقصی» یعنی مسجدی که از راه دور به زیارت آن بروند. به این ترتیب، خداوند به اشارتی به مسلمانان فرمان داده است که به زیارت آن مسجد بروند، چنانکه پیامبر اکرم نیز قبل از معراج، با قوت‌های فوق بشری یعنی با طیّ الارض به آن زمین رفت و معراج خود را از آن مسجد آغاز کرد.

[3]. در خصوص تبدیل نام ذبیح از اسماعیل(ع) به اسحاق(ع)، به مقالۀ دیگری از راقم مراجعه کنید: ماجرای بزرگ‌ترین دروغ‌های تاریخ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد